از نوشته هایم

از نوشته هایم ساده نگذر

 

به یاد داشته باش

 

این "دل نوشته ها" را

 

یک "دل "نوشته ...

[ ]

لحظه خداحافظی...!

لحظه گنگ و خفقان آوری است لحظه جدایی...!!!

وقتی که واژه خداحافظی چونان بغض گلویت را می فشارد

و زبانت  را یارای گفتن آن نیست .

زمانی که ایستگاه قطار را ترک میگفتی لحظه ها با نوک پنجه 

میگذشتند،هیچ صدایی در گوشم نواخته نمی شد

تنها شبح تو را می دیدم ،که چمدانت را بر میداشت و سوار قطار

می شد تو میرفتی ،برای همیشه و زمان از حرکت باز می ماند!!!

تلاش کردی تا پنجره کوپه ات راباز کنی اما خیلی زود خسته شدی

آرام نشستی و از پشت شیشه در چشمان من خیره نگاه میکردی.

لبانت جنبید ،شاید سخنی هم گفتی اما هنوز در خاطرم هست

طرح آن لبخند کمرنگ تو و سایه اندوهی که بر چشمان مضطربت افتاده بود.

قطار خسته به راه افتاد و رفتن تو صدایی بیش از فرو افتادن یک برگ ایجاد نکرد

واژه های گنگ و مبهم ،مانند واگنهای بی انتها ی قطار  در ذهنم میگذشتند

و آونگ این پرسش،مدام در سرم در رفت و آمد بود که چرا نتونستم!!!

چرا نتونستم بگویم :بمان..!!!

 حالا من مانده ام ایستگاه متروک و هنوز واژه خداحافظی بر لبانم خشکیده است...

نرو ...!!!!

 

 

 

[ برچسب:, ] [ ] [ Lovesick ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

دریافت کد پیج رنک گوگل